آرادآراد، تا این لحظه: 7 سال و 26 روز سن داره
وبلاگ آراد(✿◕‿◕✿)وبلاگ آراد(✿◕‿◕✿)، تا این لحظه: 3 سال و 9 روز سن داره

آراد کوچولو

دورهمی

1400/4/4 17:49
نویسنده : آبجی آوا
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام
ما بازهم قرار شد بریم باغ دایی😆
من صبح با دایی و خاله لادن و ارسلان باهاشون رفتم بابا قرار بود برگرده بوشهر بنابراین وقتی برمی گشتیم دیگه نبود . خلاصه ما رفتیم و من کل راه رو با هدفونم آهنگ گوش می دادم . وقتی رسیدیم خلاصه کار خاصی نبود بکنیم من همه اش یا کتاب می خوندم یا آهنگ گوش می دادم هر ازگاهی هم با گوشی ارسلان بازی می کردم (یه مسابقه بین اون و دوستش ارشیا بود من براش رکورد زدم😎) ساعت 4-5 بود که گفتم زنگ بزنم مامانم ببینم کجا هستن قرار بود اونا هم بعد ناهار بیان . مامان جواب نداد . زنگ زدم خاله مریم گفت همه خوابن (ای بابا) خلاصه ساعت 5-6 بود که دلسا و عمی فرناز و عمو علیرضا اومدن . بعد هم عمو احمد و عمه اعظم و دایی جواد و اهورا . رفته بودیم توی آب یکم پاهامون رو بزنیم که مامان اینا هم اومدن . آقاجون اومد آراد رو بیاره پایین که آراد پاش رو بد گذاشت و لیز خورد و افتاد توی بوته خار .😨آقاجون هم باهاش افتاد و مامانم هم همینطور . ولی اونا توی خار نیفتادن . من چیزی ندیدم با جیغ خاله لادن فهمیدم😂رفتم اونور آراد رو پیدا کنم پای خودم داغون شد (خراش عمیق خاله لادن می گفت مهم نیست دو ساعت داشت خونریزی می کرد).دایی جواد از پایین آراد رو برداشت بقیه هم خودشون رو جمع و جور کردن و برگشتیم توی باغ . قلبم اومده بود توی دهنم شُکه بودم و کلا بی حوصله شده بودم . خاله زهرا (مامان شکیبا نه بهش می گیم خاله زهرا2) برای آراد چسب زخم زد و گوشیش رو داد آراد بازی کنه تا سرش گرم بشه . رفتیم بیرون و نشتیم و اینقدر حرف زدیم و اینا تا شام . شام آش رشته و نون مِیوِه داشتیم . خوردیم بعدش یه بازی کردیم . هرکی یه عدد دو رقمی انتخاب می کردیم (من شدم 93) بعد مثلا می گفتیم از 93 به 27(مامانم بود)و همینجوری ادامه می دادیم . هرکی عدد اشتباه می گفت باید براش اسم خنده دار می گذاشتیم . ارسلان 13 بود شد ساندویچ بوکرده🤣خاله مریم هم 65 بود شد گُلو و دایی جواد (یادم نمیاد چند بود) شد شِرِک عمو احمد هم باخت اما یادم نمیاد اسمش چی شد . بعدش دیگه هرکی رفت هرکاری دوست داشت بکنه تا خواب.

صبح ساعت 8 بیدار شدم . دفعه پیش ساعت 6 بیدار شده بودم . شیدا و شکیبا می گفتن از 5 بیدارن عمو سعید و دو سه نفر دیگه هم خواب خواب بودن . صبحونه قرار بود تخم مرغ درست کنیم . خوردیم و قرار شد با دایی جواد بریم تو آب آب بازی . من و اهورا و آراد . دایی جواد رفت توی آب دید خیلی سرده بی خیال شد . برگشتیم داخل تصمیم گرفتیم جالیز بازی کنیم . من و شیدا و شکیبا و خاله مریم و خاله زهرا2 و عمی فرناز و ارسلان . بعد بازی دونه دونه رفتیم خونه هامون و تمام . 

پ ن : آراد یکم پوست دستش رفته اما انگشت آقاجون وَرَم کرده می خواد عصر بره عکس بگیره خدایی نکرده نشکسته باشه😢

آراد و اهورا😍

پسندها (3)

نظرات (1)

👯‍♀️مهنا👯‍♀️👯‍♀️مهنا👯‍♀️
18 تیر 00 21:41
همیشه به خوشی&hearts️
آبجی آوا
پاسخ
ممنون مهنا جون❤️