آرادآراد، تا این لحظه: 7 سال و 17 روز سن داره
وبلاگ آراد(✿◕‿◕✿)وبلاگ آراد(✿◕‿◕✿)3 سالگیت مبارک

آراد کوچولو

سلام دوباره

سلام! خیلی وقته خاطره ننوشتم الان که دارم اینو مینویسم آراد لم داده رو تختم داره با تبلتم براول استارز بازی میکنه میخوام درباره این چندروز بگم سه شنبه صبح بابا رفت تهران(تا جمعه شب) و قرار شد مامانجون و آقاجون جمعه صبح بیان^^ چهارشنبه و سه شنبه مثل همیشه گذشت دیشب چهارشنبه شب نشستیم با 1 شب سریال جادو رو اضافه کن دیدیم و چیپس و شام خوردیم! و بعدش تو رفتی پیش مامان خوابیدی و من سرجای خودم^^ امروز صبح اولین کاری که کردی چک کردن ماهی های باردار بود(ما آکواریوم گرفتیم و چهار تا ماهی باردار نزدیک زایمان داریم) که بچه هاشون هنوز به دنیا نیومده بودن و بعد هم با تبلت سرگرم شدی^^ ناهار قراره مرغ سوخاری بخوریم^^     ...
18 آذر 1400

اینستاگرامی شدن آراد+رسیدن مدرک و کیف جدید استپ کیدز!

سلام! تصمیم گرفتم بازم تو وبلاگ آراد بنویسم ما دو سه ماه پیش آراد رو یه جای ثبت نام کردیم به اسم استپ کیدز که آموزش بازی ریاضی آنلاین برای کودکان 3 تا 6 ساله و چون آراد یه چیزایی بلد بود از ترم سه شروع کرد.دیروز کیف ترم چهار و مدرک ترم سه اش رسید😍و شب بود که بابا تصمیم گرفت برای آراد پیج اینستاگرام بسازه و این شد که آراد اینستاگرامی شد😍 *عکس مدرک و کیف آراد و وسایلش بعدا اضافه میشه* ...
7 شهريور 1400

عنوانی ندارم بنویسم

سلام سلام جمعه یعنی 11 تیر پگاه و پارسا و خاله نگین اومدن خونمون😆 اولش رفتیم ایکس باکس و شربت و اینا خوردیم و بازی کردیم و اینا شب شد و اونا خوابیدن همینجا😍 البته تا ساعت 2 اینا بیدار بودیم و ساعت 1 شب تازه رفتیم تو حیاط بستی خوردیم صبح من بیدار شدم کلاس زبان داشتم کلاس زبانم که تموم شد برق رفت مامان و خاله مریم هم رفته بودن بیرون صبحونه خوردیم و اینا تا پگاه و پارسا هم بیدار شدن و بازی کردیم  شب خاله نگین رو راضی کردیم بمونن و خاله نگین از خونه ما بره سرکار قبل از خواب ساعت 11 برق رفت و من و پگاه ژیمناستیک تمرین کردیم می خواستم بالانس یاد بگیرم (که نگرفتم) پل هم تقریبا یاد گرفتم فردا صبحش دوباره تمرین کردیم و اینا و فیل...
14 تير 1400

خانواده من

سلام سلام اومدم خانواده ام رو بگم دوتا خاله دارم خاله مریم و خاله ویدا خاله ویدا ازدواج کرده با عمو حسن بچه ندارن  با یه دایی که دایی وحیده با خاله لادن ازدواج کرده (خاله لادن هم میشه زنداییم هم دخترعمه مامانم) یه بچه هم دارن 16 سالشه ارسلان همیشه سرش تو گوشیه عمی فرناز که هم میشه خواهر زاده خاله لادن هم دختر دخترعمه مامانم با عمو علیرضا ازدواج کرده یه بچه هم دارن 1 سالشه دلسا خیلی گوگولی و شیطونه عمه مامانم عمه اعظمه که (در گذشته های دور😂) با عمو احمد ازدواج کرده  یه خاله زهرا هست که مامان شکیبا و شیدا هست با عمو سعید ازدواج شده یه اهورا هست باباش دایی جواده آقاجون و مامانجون هم مامان بزرگ های مادریم هستن خلاصه همین د...
12 تير 1400

دورهمی

سلام سلام ما بازهم قرار شد بریم باغ دایی😆 من صبح با دایی و خاله لادن و ارسلان باهاشون رفتم بابا قرار بود برگرده بوشهر بنابراین وقتی برمی گشتیم دیگه نبود . خلاصه ما رفتیم و من کل راه رو با هدفونم آهنگ گوش می دادم . وقتی رسیدیم خلاصه کار خاصی نبود بکنیم من همه اش یا کتاب می خوندم یا آهنگ گوش می دادم هر ازگاهی هم با گوشی ارسلان بازی می کردم (یه مسابقه بین اون و دوستش ارشیا بود من براش رکورد زدم😎) ساعت 4-5 بود که گفتم زنگ بزنم مامانم ببینم کجا هستن قرار بود اونا هم بعد ناهار بیان . مامان جواب نداد . زنگ زدم خاله مریم گفت همه خوابن (ای بابا) خلاصه ساعت 5-6 بود که دلسا و عمی فرناز و عمو علیرضا اومدن . بعد هم عمو احمد و عمه اعظم و دایی جواد و اهو...
4 تير 1400

شب ویژه (خاطره اصلی)

سلام دیروز عصر دایی وحید و خاله لادن رفتن باغ و منم تقریبا نا امید شده بودم که برگردن و شبمون به هم بریزه . اما ساعت 10 اینا بود که برگشتن (یوهووووووووووو) ما هم رفتیم بالا و همبرگر خوردیم (و منی که کلا عکس یادم می ره✌🏻😐) خلاصه تو هم کامل نخوردی همبرگرت رو چون مامانم فکر می کرد دایی اینا دیر میان و همبرگر می ره برای فردا شب به تو شام داده بود و اضافه همبرگرت مال من شد 😎 خلاصه خوردیم و برگشتیم پایین (خونه مامان بزرگم دو طبقه هست و طبقه اول خودشونن و طبقه دوم دایی و خاله لادن و ارسلان (من از بچه گی عادت کردم به زنداییم بگم خاله✌🏻😐)) خلاصه وقتی برگشتیم پایین عمه اعظم (عمه مامانم) و عمو احمد و دایی جواد و اهورا و شکیبا و شیدا و خ...
2 تير 1400

یک شب ویژه !

سلامممم:) دیشب رفتیم توی اتاق خاله مریم خوابیدیم . اما آخر تصمیم گرفتیم کارتون ببینیم . با خاله مریم کارتون لوکا رو تا ساعت 2 شب نگاه کردیم.   من خودم عاشق لوکا شدم .  خلاصه قراره امشب شام بریم خونه خاله لادن (بالا) شب هم همونجا بخوابیم چون مامانجون صبحش می خواد دوستاش رو دعوت کنه خونه .  شام احتمالا همبرگر دارید اگه تونستم عکس می گیرم می فرستم😍 ...
1 تير 1400

آب بازی😍😍😍😍

سلامممممممم امروز روز گرمی بود  خیلی خیلی گرم🥵 خاله مریم گفت بیاین تو حیاط تشت بزارم آب خنک بریزم توش پاهاتون رو بزارید توش خنک بشید ما هم رفتیم اسباب بازی هات رو هم آوردی گذاشتی تو تشت . یه گربه سیاه و سفید گوگولی هم پشت در بود من از زیر از یکی از اسباب بازی هات رو آروم گذاشتم براش یه کوچولواول بوش کرد بعد یه ماشین اومد ترسید😪 خلاصه ما کلی آب بازی کردیم تا خاله لادن و دایی وحید هم اومدن .  آخر مامان برای ناهار صدامون کرد تو هم از گرما لپ هات گل انداخته بود خلاصه دیگه ههمه چی تموم یادم رفت عکس بگیرم اصلا وقتش رو نداشتم بای بای   ...
31 خرداد 1400

باغ دایی

سلام منو بابت کم فعالیتیم ببخشید  دیروز صبح رفته بودیم باغ دایی ولی دایی و خاله لادن و ارسلان و آقاجون زودتر رفته بودن و از دو روز پیش اونجا بودن  تو هم دوست داشتی با ماشین اونا بری و چون پلاک ماشین بابا مال بوشهر بود و نمی شد با ماشین بابا رفت ما با ماشین آقاجون رفتیم خاله ویدا و عمو حسن هم پریروز اومده بودن خونمون اونا هم با بقیه وسایل مثل پنکه و ... که بزرگ بود اومدن منم که صبح اول از همه ساعت 7 بیدار شده بودم تا بقیه بیدار بشن نشسته بودم پیش طلا ( طوطیمون) باهاش حرف می زدم که آروم باشه و بقیه رو بیدار نکنه خلاصه راه افتادیم . بابا یادش رفته بود فلش آهنگش رو از توی ماشین خودش بیاره و فلش منم تو خونه مونده بود🙈 تا باغ...
16 خرداد 1400